فرزندان غدیر

داستان غدیر و ولایت فقیه

داستان/ گفتگو پدر و پسر در رابطه با غدیر و ولایت فقیه بابایی یکی از بچه های کلاسمون میگفت امام علی رو به عنوان امام قبول نداره؟ بابا: خوب تو چی جوابشو دادی؟ علیرضا: بهش گفتم واسه چی قبول نداری؛ اونم گفت چون پیامبر بعد از خودش کسی رو جانشین معرفی نکرد بابا: پسرم. میدونی غدیر چیه؟............... بابایی یکی از بچه های کلاسمون میگفت امام علی رو به عنوان امام قبول نداره؟ بابا: خوب تو چی جوابشو دادی؟ علیرضا: بهش گفتم واسه چی قبول نداری؛ اونم گفت چون پیامبر بعد از خودش کسی رو جانشین معرفی نکرد بابا: پسرم. میدونی غدیر چیه؟ علیرضا: تو کتابمون یه درس داشتیم که میگفت پیامبر(ص) دست حضرت علی رو بالا گرفته و گفته ه...
4 مهر 1394

سفینه فضایی وسفر به غدیر

سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند برای خواندن داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند به دورانی برگردند که رسول خدا در آن زندگی می کرد. سعید و سعیده می خواستند به اولین سال های حکومت اسلامی بازگردند و گزارش مفصلی از ماجرای غدیر خم را برای بچه های قرن بیست ویکم گزارش کنند. پنج، چهار، سه، دو، یک. . .بالاخره سفینه زمان از ایستگاه مرکز تحقیقات تاریخی به گذشته دور پرتاب شد. کودکانی که در ...
28 آبان 1390

داستان کاروان غدیر

                                          کاروان غدیر   صدای زنگ شتران از دور به گوش می رسد،کاروانی در آن دوردست ها آرام مسیر خود را طی می کند، از مکه تا مدینه، از خلقت انسان تا ابدیت تاریخ، و این نوای موزون و آشنا هر لحظه نزدیکتر می شود و خط مشعشع و نورانی کهکشان توحید رفته رفته شکل می گیرد و مسیر سعادت آدمیان را تا به ابد ترسیم می نماید .   آغاز ناپیدای این کاروان را شاید بتوان در کشتی نوح جستجو نمود، ی...
11 آبان 1390

جانشین پیامبر؟

                         جانشین پیامبر؟ (لطفا تمام شماره های داستان را برای رسیدن به نتیجه پی گیری کنید ) 1 .من كاپيتان تيم فوتبالم؛ تيم فوتبال مدرسه. پارسال خوردم زمين و پايم شكست. به بچه هاي تيم گفتم تا موقعي كه پاي من تو گچه، جواد كاپيتان تيم باشه. بعد خودم بازوبند كاپيتاني را بستم به دستش. محسن گفت: من نمي دونستم دروازه بان هم مي تونه كاپيتان باشه.   2 .يك روز معلم ما با يك آقاي ديگه آمد سر كلاس و گفت: بچه ها از اين به بعد من معلم شما نيستم. محل كار من عوض شده. از اين به بعد من توي يك شهر ديگه درس مي ...
10 آبان 1390
1